سه‌شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۸

نینوچکا دو تا خاطره در مورد تصویرذهنی نوشته كه من رو یاد دو نکته انداخت.
- بعد از سالها یک نقد -"چگونه پروست می تواند زندگی شما را دگرگون کند؟" - از مجموعه "در جستجوی زمان از دست رفته" مارسل پروست میخوانم . ناقد - آلن دو باتن Alain de Botton- صحنه ای رو شرح میده كه پروست با یک نویسنده مشهور دیگه جیمز جویس - خالق Ulysses - در مهمانی شرکت میکنه- از قول میزبان. "تمام مکالمات آن شب به چند تا نه محدود شد. پروست پرسید كه آیا وی فلانی را میشناسد و جویس میگوید نه ، و جویس میپرسد آیا پروست خانم فلان را میشناسد و پروست پاسخ میدهد نه. و میزبان در ادامه بهت زده با خودش میگوید كه این یکی از بهترین فرصتهائی بود كه دو تن از بهترین نویسندگان زمانه اش با هم هم کلام شده اند و به جای یک مباحثه در مورد موضوعاتی چون زیبایی، فرهنگ، شکسپیر ، .... به چند نه بسنده کردند.

-زمانی كه من قصه های خوب برای بچه های خوب را میخوندم تصویر من از نویسنده آن یک پدر بزرگ دانشگاه رفته و چیز خونده بود. این تصویر در ذهن من نقش بست و تا سال پیش كه یک مصاحبه كه به مناسبت بزرگداشت اون درست زمان مناسب - مثل همیشه پس از مرگ - پخش شد تازه فهمیدم كه مهدی آذر یزدی هیچ وقت به مدرسه نرفته، هیچ وقت بچه یا نوه نداشته، در کتاب فروشی کار میکرده كه من توی دوری دبستان و راهنمای ازش خرید میکردم و هزار تفاوت دیگه با تصویری كه از اون تو ذهنم بود. اما تنها چیزی رو كه من اشتباه نکرده بودم خوش و لطیف بودن روح این آدم بود.

برچسب‌ها: ,


نظرات:
در مورد آذر یزدی اینو نمی دونستم... واقعا جالبه. دیدار نویسنده ها با هم البته به نظر من هم همین جوری پیش می ره که نوشتی... معمولا تفاوتش با دیدار آدمهای معمولی اینه که از دل همین دو سه تا نه حداقل یک ایده برای کتاب جدید در میاد.
 
ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]